بدبختیای یه دختر....

ساخت وبلاگ
امشب انقد دلم گرفته که یکی میخواستم باهاش دردل کنم ولی کسیو پیدا نکردم که بشینه حرفامو گوش کنه مجبور شدم بیام وبم و حرفام اینجا بگم اخه اگه هم پیدا میشد جز نصیحت چیز دیگه ای نمیگفت...شاید از مطالب وبم بگین شیرین چقد شاده یا هم بگین چقد غمگینه نمیدونم دربارم چیاااا فک میکنین ولی میخواستم بگم الان که 19 سالمه بخدا تو زندگیم حتی یه روز خوبم ندیدم حتی یادمم نمیاد اخرین بار کی از ته دلم خندیدم ؟!کی خوشحال شدم؟! کی ارامشو حس کردم ؟! نمیدونم بخدا...

افسرده شدم بدجور همش دارم با خودم حرف میزنمو گریه میکنم که چرا اینقد سرنوشتم بده چرا این همه گوشه گیر شدم چرا نمیتونم حرفای بقیه رو قبول کنم خدایی احساسم مرده یخ بسته دیگه همون شیرین با احساس نیستم شدم یه دیوووونه که با هر حرفی اشک میریزمو قلبم له میشه سخته برام ...گاهی به سرم میزنه خودکشی کنم بمیرم بخدا اینقد خستمممم ولی میترسم مامانم دووم نیاره الان که دارم تایپ میکنم بقران اشک داره گونه هامو لمس میکنه 

انقده از بابام متنفرم که نگوووو بدم میاد ازش اصلا باورم نمیشه من دختر این مرد باشم من این همه رحم دل این به کی رفته انقد سنگ دل شده امشب جلوی ابجی و دومادمون سرم داد زد خیلی ناراحت شدم خب منم ادمم شخصیت دارم کلاااا شخصیتمو جلو اونا برد زیر سوال چیزی نگفتم اومدم تو اتاق اهنگ گوش کردمو تا دلم بخواد گریه کردم خیلی میخواستم یکی زنگ بزنه بهمو باهام حرف بزنه دلداریم بده ولی حیف کسی نیس درکم کنه...

من اصلا ادم بدی نیستم بدی کردنم بلد نیستم حتی تو زندگیم نخواستم مزاحم اوقات یکی بشم حالشو بد کنم اگه هم باعث ناراحتی یکی شدم زودی معذرت خواستم...

به خودم قول دادم رفتم دانشگاه لعنت به من برگردم خونه 4 سال تموم اونجا میمونم بعدشم خدا بزرگه حتی نمیخوام روی یکیشونم ببینم جز داداشمو مامان و ابجی رویام

انقد زخم زبون زدن بهم بزرگ بشمم یادم نمیره هیچ کارشون ...

ادم کینه ای نیستم ولی بدیای ادمارم فراموش نمیکنم....

امروز دروغای یکی برام روشد ازش خیلی متنفر شدم خیلی ...ولی میدونستم بهم دروغ میگه فقط میخواستم اثباتش کنم انقد الکی بخدا و بقران قسم میخورد دیگه داشت حالم ازش بهم میخورد چون من ادم معتقدی ام نه به جون کسی الکی قسم میخورم نه بخدا و کتاب مقدسش....

و میخوام بگم جون هرکی دوس دارین الکی ادای ادمای عاشقو درنیارینو تا طرفو خر کنین بخدا دل داره میشکنه و بعد عشق بازیو حال ولش کنین به این فکر کنین اگه یکی با خواهرتون که ناموستونه اینجوری کنه چیکار میکنین...

خداروشکر من تا حالا تور همچین ادمایی نیفتادم و هیچ وقتم قرار نیس بیفتم چون برا یه دختر پاکی و معصومیت مهمتر از هر چیزیه...

دلمم نیومد سیممو بشکونم چون نمیشه از خاطره ها فرار کرد شب که میشه گریبان گیرت میشنو ولت نمیکنن تا اینکه اشک میشنو تو چشت حلقه میزنن...

ولی چیکار میشه کرد نباس روحیمو ببازم الان چن هفتس درسم نمیخونم همش میخوابم چون میدونم به یه روانپزشک نیازم دارم ولی کو گوش شنوا که منو ببرن پیششو مشاورم کنه...

با این وجود باس خودم پاشمو عزممو جم کنمو دوباره با اراده ی قوی ادامه بدمو ببینم اخرش چی میشه امسال هر چی قبول شم میرم دیگه نمیگم چرا فلان رشته و دانشگاه قبول نشدم همه که دکتر و مهندس نمیشن جامعه به هر رشته ای نیازداره

خدا جونم خودت میدونی جز تو کسیو ندارم کمک کنم نزار بیشتر از این حالم بدتر شه دوست دارم خیلی 

یاعلی

عشق......
ما را در سایت عشق... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehsanvashirin5977 بازدید : 177 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 8:28