چند شبه....

ساخت وبلاگ
چند شبه خواب راحت ندارم، از تنهاییم می‌ترسم،
برای نترسیدن چشمامو می‌بندم بعد حس می‌کنم بغلم کردی؛
خیالت که طولانی میشه فکر می‌کنم هستی چشم باز می‌کنم ببوسمت.. باز تاریکی اتاق می‌ترسونتم؛
هی تکرار و تکرار و تکرار... تا این که آفتاب میزنه
کی قراره مثل آفتاب بتابی بهم؟
تو که نمیخوای مثل این چند روزِ بارونی بمونی پشت ابرا..!

میشه بغلم کنی؟ میشه دلگرمی بدی؟ میشه با موهام بازی بازی کنی؟ میشه لابه‌لای صحبتامون بگی: «برگرد بذار ببینم یادگرفتم بافتن موهاتو»
کاش خیالم راحت بود که دست به موهای دیگری نمیزنی، کاش تنت عطر تن دیگه‌ای نگیره، کاش توام دلتنگ بشی و خودتو توو مسیر همیشگیم برسونی، کاش به اندازه نیم نگاهی قفل بشم توو چشمات.
نمیدونی دلتنگی چطوریه، نمیدونی چطوری جونتو پر میکنه، نمیدونی چطوری نابودت میکنه، نمیدونی
اگه میدونستی الان اینجا بودی، اگه میدونستی شب بخیر آخرت نمیشد امضای حکم قتل من...

من نمیتونم به خودم اجازه بدم برگردم به رابطه ای که بیشتر از خندیدن منو به گریه کردن وا داشته...
اما نمیتونم انکار کنم که
هنوز کلی علاقه جمع شده تو دلم
و منتظرِ یه فرصتِ که خودشُ نشون بده...
من نمیتونم بگم خوشحالم از علاقه ای که هنوز در من نفس میکشه و زنده ست! اما نمیتونم لبخندیُ که بعد از هر پیامش میشینه کنج لبامُ انکار کنم...
گیرم که خودمُ نگه داشتمُ لبخند نزدم،
برقِ تو چشمامُ که نمیتونم خاموش کنم و طوری رفتار کنم که انگار از ته دلم خوشحال نیستم که دلمون به هم راه داره...
میدونی...
ما آدم ها خیلی احمقیم...
اونقدر که طوری زندگی میکنیم
که انگار همیشه برای جبرآن کردن فرصت داریم ...

من هیچوقت بلد نبودم جوری رفتار کنم
که هر روز بیشتر دوستم داشته باشی.
بلد نبودم دلتنگی ام را قایم کنم؛ پشت نقاب بی تفاوتی ...
هیچ وقت نشد بگویی دوستت دارم و من در جوابت فقط بگویم:
مرسی!
همیشه ی خدا موقع دیدنت برق خوشحالی در چشم هایم حال دلم را فریاد میزد .
انگار دست دلم برای تو رو شده بود !

من همیشه میترسیدم از نداشتنِ تو
میترسیدم از اینکه یک روزی نباشی و من بدون تو زندگی کردن را یاد بگیرم؛ قبول .
من خیلی چیزها را بلد نبودم اما دوست داشتنت را که خوب بلد بودم؛ نبودم؟

عشق......
ما را در سایت عشق... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehsanvashirin5977 بازدید : 189 تاريخ : شنبه 30 تير 1397 ساعت: 21:35